یادداشت- ندای غرب؛ ادوار مورداک مردی از خانواده سلطنتی انگلستان و بسیار ثروتمند بود این شخص از کودکی با بیماری نادری متولد شد که در پشت سر خود نیز چهره دیگری داشت که آن چهره علاوه بر اینکه زنده بود میتوانست چشمهایش را باز نگه دارد بخندد و گریه کند.طبق اظهارات دوستان و نزدیکان ادوارد […]
یادداشت- ندای غرب؛ ادوار مورداک مردی از خانواده سلطنتی انگلستان و بسیار ثروتمند بود این شخص از کودکی با بیماری نادری متولد شد که در پشت سر خود نیز چهره دیگری داشت که آن چهره علاوه بر اینکه زنده بود میتوانست چشمهایش را باز نگه دارد بخندد و گریه کند.طبق اظهارات دوستان و نزدیکان ادوارد او فردی تیزهوش بود و با سازهای مختلف موسیقی آشنایی داشت.چهره جلویی ادوارد زیبا و معقول اما در پشت سر چهرهای زشت و چشمانی که بد جنسی و شرارت از آن میبارید چهره دوم غالباً احساسات متضاد ابراز میکرد وقتی ادوارد ناراحت بود او خوشحال بود و میخندید و وقتی او روحیه خوبی داشت چهره پشت سر غمگین میشد و گربه میکرد.ادوارد بارها از جراحان خواسته بود تا صورت دوم را از بین ببرند و او مدعی بود آن چهره دائم سخنان شرورانه به او زمزمه میکند اما هیچ جراحی حاضر به این کار نشد او دو زندگی موازی و متضاد داشت و همین موضوع اورا سالها منزوی و آشفته کرده و به تدریج سلامت روان خود را از دست داد و در بیمارستان روانی بستری شد و سرانجام در سن ۲۳ سالگی با شلیک گلوله خودکشی کرد.اهمیت بیان این داستان نماد ژرف اندیشانه و واقعیتی عجیب در روان انسان را نمایان میکند.حقیقتی که کارل گوستاو یونگ روانشناس سوئیسی از ابعاد وجود انسان سخن گفته و آنرا از دو بعد مورد مطالعه قرار داده که یک بعد نقاب یا پرسونا(persona)یعنی بعد قابل قبول و آشکار شخصییت و بعد دیگر چهره نامقبول و پنهان به نام سایه(shadow)که ما بدون آنکه بپذیریم آن را با خود حمل میکنیم.سایه نیمه تاریک وجود آدمی است که مورد پذیرش نیست و به بخش تاریک انباشته شده یونگ سالها به مطالعه لایههای پنهان شخصیت میپرداخت و روانشناسی تحلیلی را بنیانگذاری کرد و یکی از این مفاهیم همین مفهوم سایه بود سایه شامل امیال افکار و احساساتی است که بنا به دلایلی مثل نامقبول بودن از منظر اخلاق و اجتماع از خودآگاه روان پس میزنیم و به بخش ناخودآگاه پرتاب میکنیم جایی که یونگ نام آن را سایه میگذارد. او همچنین مینویسد همه انسانها در پستوی نقاب یعنی بعد قابل قبول و آشکار وجودخود سایه را حمل میکنند هرچه این سایه در خودآگاه کمتر مجسم شده باشد سیاه تر سنگینتر و متراکمتر خواهد بود یعنی اگر امیال و احساس و افکار را سرکوب کنیم آنها از خودآگاه خارج میشوند اما از بین نمیرود بلکه در جایی از ناخودآگاه انباشته میشوند و در این انباشتگی تیرگی و قدرت و نفوذ بیشتری پیدا میکنند یونگ معتقد بود انسانها همانطور که وانمود میکنند نیک سرشت و متعالی نیستند در روان هر یک از ما جنبههای نامطلوب وجود دارد که وقتی تاکید روی یکی از ویژگی های خود میکنیم عکس آن در سایه قرار میگیرد مثلاً وقتی بخاطر تابوهای تربیتی خانواده و هنجارهای پذیرفتنی جامعه یک ویژگی مثبت را بروز میدهیم مثل بخشندگی ممکن است در پستوی تاریک شخصیت خصاصت را انباشته کرده ایم و با مشاهده خصاصت در فردی به شدت بهم ریخته و واکنش تند نشان دهیم چون اگر ویژگی در سایه ما باشد بروز آن در وجود کسی ما را خشمگین خواهد کرد چراکه ذاتا سایه میل به بروز و خودنمایی دارد.
الزاماً اگر شخصی یک ویژگی را زندگی میکند ممکن است حالش با آن ویژگی خوب نباشد مثل کسی که مهربانی را بروز میدهد عکس آن ویژگی یعنی خشم و پرخاشگری را در سایه و ناخودآگاه خود انباشته کرده و این فرد مهربان وقتی عصبانی میشود به شدت واکنش نشان میدهد که حتی خود او را شوکه میکند پس باید ویژگیها را به تعادل برسانیم زیرا مثلا زیاد مهربانی کردن قدرت سایه پرخاشگری در ناخودآگاه را افزایش میدهد یا زیاد بخشندگی نفوذ خصاصت را؛با این توصیف دبی فورد در کتاب نیمه پنهان وجود که بیش فعالی(تاکید روی یک چیز)بیش انفعالی(از دست دادن آن چیز) را به دنبال دارد. سایه بخشی از درون ماست که به آن افتخار نمیکنیم و از آن فرار میکنیم و تلاش میکنیم از دیگران مخفی نگه داریم پس آن را به رسمیت نمیشناسیم و به نیمه پنهان شخصیت تبعید میکنیم اما این سایه در تاریکی با قدرت بیشتر و نفوذ وسیع تری به رفتارهای ما جهت میدهد چراکه نهان کردن سایه باعث مهار آن نمیشود بلکه اثر تخریبی آن را شدت میبخشد سایه گاهی ما را به رفتارهایی وا میدارد که برای خود ما هم عجیب است چرا که کنترل افکار و احساس و رفتار را در دست میگیرد و در موقعیت بحرانی اعلام حضور کرده و اثرات تخریبی زیادی به بار می آورد. البته سایه تنها رگههای غیر اخلاقی شخصیت نیست بلکه هر جزئی از شخصیت انسان که سرکوب شده باشد به قلمرو سایه تبعید میشود از جمله استعداد و انگیزههای مثبت که در کودکی به هر دلیلی سرخورده شده باشد فردی را در نظر بگیرید که در کودکی جرات بروز احساس و بیان خواستههایش را نداشته و والدین یا اطرافیان کودک بیان خواستههایش را خودخواهی و اظهار نظرهایش را پررویی تلقی کردند و این فرد با سرکوب احساسات و خواسته هایش خواسته و احساسات
دیگران را بر خود مقدم می داند وخشم فرو رفته به سایه تبعید و به صورت رنج روانی همچون افسردگی و اضطراب بروز میکند و قدرت بیان و جسارت مطالبهگری را از خود دور میکند. پس آنچه در سایه انباشته میشود میتواند گاهی پتانسیل رشد و پیشرفت باشد وسایه را نمیتوان مترادف شر دانست و سرشار از امکانهای بالقوه میباشد مثلاً ویژگیهایی مثل حسادت و خشم و میل به سلطهگری اگر در سایه انباشته شده باشد ممکن است به صورت غیرمنتظره و انفجاری از کنترل خارج شده و ابراز وجود کند فردی که خود را آرام و مهربان میدانسته در یک موقعیت بحرانی دست به خشونتی میزند که خود هم از بروز آن متعجب میشود در صورتی که اگر این فرد خشم پنهان در پستوی تاریک وجودش را میشناخت و علل آن را بررسی میکرد و در قالب کنترل شده و محترمانه بروز میداد کار به اینجا نمیرسید.یونگ معتقد بود محتوای سایه هر چقدر هم سرکوب یا انکار شده باشد از بین نمیرود و باعث میشود از پشت پرده با قدرت و تسلط بیشتری عمل کند در مکتب یونگ نقاب و سایه دو روی یک سکه هستند که یکی در خودآگاه و دیگری در ناخودآگاه هستند و چیزی که در پشت نقاب پنهان شده و ما آنرا به پستوی وجود تبعید کردیم دست از سر ما برنمیدارد و از درون تاریکی زندگی ما را هدایت میکند و اتفاقات را رقم میزند و ما آنرا تقدیر مینامیم. پس سوال اینجاست آیا باید وانمود کنیم سایه وجود ندارد و انرا انکار کنیم یا تسلیم آن شویم پاسخ این سوال از منظر مکتب یونگ این است نه سرکوب و نه پیروی کورکورانه از سایه بلکه راهکار آگاه شدن از سایه و یکپارچه کردن با بعد دیگر یعنی نقاب است و شناخت مسئولیت پذیری و هدایت نیروهای انباشته شده در مسیر درست. بجای گریز از سایه با آن روبرو شویم و آن را در شخصیت خودآگاه ادغام کنیم در این صورت است که بجای مسلط شدن سایه بر انسان این انسان است که به سایه مسلط میشود.
اما راههای شناخت سایه
اینکه ببینیم کدام ویژگی در ما خیلی پررنگ است پس متضاد آن در سایه وجود دارد و هر چقدر این ویژگی در خودآگاه ما پررنگتر باشد قدرت سایه یا عکس آن ویژگی بیشتر است مثلاً اگر خود را فردی بسیار منظم و مرتب میدانیم عکس این ویژگی در سایه ما شلختگی و نامرتبی است آن را هم بپذیریم
راه دوم اینکه ببینیم چه ویژگی در دیگران ما را آشفته میکند وقتی از دیگران بدگویی میکنیم در اصل داریم با سایه خود در وجود دیگری مبارزه میکنیم تا انرا همچنان در خود مخفی نگاه داریم و این یک فرافکنی ناآگاهانه نسبت به سایه خودمان است سایه سرشار از چیزهاییست که آگاهانه دوست داریم نداشته باشیم اما ناآگاهانه آن را داریم پس وقتی قسمتی از تاریکی شخصیت خودمان را میپذیریم و در آغوش میکشیم آنرا وارد خودآگاه میکنیم شناخت سایه نوعی احساس یگانگی به ما میدهد و پذیرش آن از ما انسان متواضع میسازد سایه میگوید اگر داریم اغراق آمیز مهربانی میکنیم پس در سایه ما یک هیتلر بیرحم وجود دارد چرا که برای پذیرفته شدن و تایید گرفتن از دیگران مجاب شده ایم که انسان موقر نباید عصبانی شود و همین خشم را به زیرزمین وجودمان در تاریکی تبعید میکند و باعث میشود در آنجا رشد و قدرت بیابد و از آنجا بر رفتار ما چیره شود. شناخت سایه باعث میشود وقتی این زشتیها را در دیگری میبینیم نه تنها احساس بیگانگی نکنیم بلکه با بردباری با آن فرد کنار بیاییم و کمتر دیگران را محکوم کنیم و با آنها احساس همدردی کنیم یونگ میگوید هیچ درختی سر از بهشت در نخواهد آورد مگر ریشهاش در دوزخ باشد او همچنین معتقد بود من ترجیح میدهم کامل باشم تا خوب بنظر بیایم یعنی هر دو جز شخصیت را بپذیریم هل دادن و انباشته کردن برخی ویژگی های نامقبول به بخش تاریک وجود ممکنه گاهی آگاهانه یا ناآگاهانه و به اجبار باشد دلیل عدم اعتماد این است که درگیر سوال آیا من به اندازه کافی برای دیگران قابل قبول هستم یا نه باشد و ما با این سوال شروع به زدن نقاب میکنیم و تبدیل به موجودی میشویم که دوگانه است وجودمان دو تکه میشود و زشتی از جایی شروع میشود که ما به خودمان هم دروغ میگوییم هر چقدر نیمه تاریک خود را بشناسیم بهتر و بیشتر اجازه ظهور میدهیم در هر انسانی از هر ویژگی دو قطب وجود دارد هر چقدر یک قطب قویتر باشد قطب دیگر هم قوی و پررنگ میشود مثال بسیار خوبی که در کتاب نیمه تاریک وجود نوشته دبی فورد گفته شده وجود ادمی است که به استخر پر آبی تشبیه شده که در این استخر ویژگیهایی که به زیر آب یا سایه میفرستیم توپهای پلاستیکی پر بادی هستند که هرچه فشار می اوریم زیر آب نگاه داریم پس از برداشتن دست با شدت و قدرت بیشتری روی آب میآید و خود را نمایان میکند و فقط کل انرژی ما را به خود اختصاص میدهد ما به عمد یا غیر عمد نیمه تاریک وجود را نادیده میگیریم اما با پذیرش ضعفهایمان میتوانیم آنها را به نقطه قوت تبدیل کنیم به جای پنهان کردن و سرکوب سایه باید آنها را ببینیم و با آن آشتی کنیم. شاید عجیب و غیرقابل باور باشد که بدانیم پدر یا مادری که به کودک خود بی اندازه محبت میکند و برای کودکش با تمام وجود ایثار و فداکاری میکند در پس این احساس و افکار متعهدانه و دلسوزانه آرزوی مرگ کودکش را دارد و از آن بی خبر است از این رو با شدت بیشتری از کودکش مراقبت میکند. سایه در افراد چهرههای گوناگونی دارد از جمله ترسو؛زیاده خواه؛کینه توز؛پلید؛خودخواه؛ فریبکار؛سلطه جو؛خشمگین؛تنبل؛متخاصم؛بی ارزش؛نالایق و..اینها برخی ویژگیهایی است که در خود نفی میکنیم و در مقابل آنها مقاومت میکنیم اما واقعییت ترسناک اینکه ما همانطور به نظر میرسیم که داریم از آن فرار میکنیم و به گفته اریکسون صدای وجود شما آنقدر بالاست که نمیتوانم کلام شما را بشنوم پس ضرورت شناخت و رویارویی و یکپارچه کردن با خودآگاه وجود آدمی میتواند در افزایش مهارت خودآگاهی و تسلط بر افکار و احساسات و بروز رفتارهای سالم موثر باشد.
نویسنده: صفورا غفوری آثار، روانشناس بالینی و تراپیست اختلالات شخصیت
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.